زیارت

پازلی از وجودم

زیارت

پازلی از وجودم

رهگذر کوچه های خزان زده ی عمرم

بی هیچ نغمه ای

که تازه کند شور امید و شوق سفر

غنچه ی شادابی در دلم خشکیده

نفسی بی هم نفس

سفری بی هم سفر

راهی طولانی و پیچ در پیچ

سری پر از غوغا و دلی پر از هیچ

همهمه ای وهم آمیز در فضا جاریست

روزها ظلمانی تر از شب و روشنایی محکوم به حبس ابد

تنها امیدی که مرا به ادامه ی این شوم راه وامی دارد

خبری است که گفته به انتهای راه نزدیکم...بسیار نزدیک!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد