زیارت

پازلی از وجودم

زیارت

پازلی از وجودم

راه حل تو کدومه...

در کتاب کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو شاه ملیکصدق به سانتیاگوی چوپان می گوید:

هنگامی که چیزی می خواهی همه ی عالم دست به دست هم می دهند تا تو به خواسته ات برسی.

من با تمام وجودم به این مسئله ایمان دارم اما خیلی از اوقات یه چیزی از خدا می خوای با تمام وجود و حتی تا یک قدمیش هم می رسی ولی درست همون لحظه که باید با شوق یک بچه که به زحمت و کشون کشون خودشو به اسباب بازی عزیزش که توی دست مادرشه می رسونه در آغوشت بگیریش می بینی همه چیز از بین رفت مثل سراب.

یا مثلا زمانی که می بینی شرایط کاملا مطلوب و تحت کنترله همه چیز یک آن به هم میریزه شاید بدون هیچ دلیل منطقی که مارو بتونه قانعمون کنه.

اما این رسم زندگیه

ممکنه که با خودمون فکر کنیم آخر ما محکوم به چی هستیم که باید درست در زمانی که باید برای موفقیتمون جشن بگیریم در عزاش بشینیم. چه وحشتناک! یعنی خدا اینقدر بی رحم و ظالمه .  

اما اگه دقت کنیم پی میبریم که واقعا اینطور نیست. گاهی اوقات زندگی راه خودشو میره برای رسوندن ما به رویاهای واقعی و شخصیمون در حالی که ما نمیتونیم اون راه هارو درک کنیم. بعضی اوقات هم وقایعی رخ میدن که مثل تمرینهای قبل از مسابقه های مهم کمک می کنن تا تجربه هایی که تا حالا یاد گرفتیم تمرینشون کنیم چون یه جایی توی مسابقه ی مهمی تو زندگیمون باید به درستی ازشون استفاده کنیم برای رسیدن به رویامون و در نهایت خوشبختیمون.

و گاهی هم اتفاقاتی توی زندگی رخ می دن که به ما همون تجربه هایی رو که باید برای ادامه ی راه بلد باشیم رو می آموزن. همون تجربه ای رو که اگه موقعش استفاده کنیم لذت بخشترین حال نسیبمون میشه.

کسب این تجربه ها حتما همراه درد و رنج نباید باشه اصلا بهتر بگم این خود ماییم که برای لحظه لحظه ی زندگی تعیین میکنیم لذت ببریم یا رنج. کنترل واقعیه احساسمون برای ادامه ی راه زندگی به درک ما بستگی داره هر چه بهتر بتونیم زبون زندگی رو بفهمیم علت راه هایی رو که برامون انتخاب می کنه رو راحتتر می فهمیم.

اما اینهایی که گفتم دلیل نمیشه که خودتو به دست سرنوشت بسپاری تا هر کاری کرد و هر راهی بردت بگی چشم......هرگز هرگز هرگز کاملا تسلیم سرنوشتت نشو....آخه یه زمانهایی سرنوشت عمدا اتفاقی پیش رومون میذاره تا ما رو علنا به جنگ بطلبه

جنگ با خودش...جنگ با تصمیمی که خدا برات گرفته و تو نمی خوای...اینقدر بجنگی تا آخر بگه باشه همونی که تو می خوای و واقعا هم به صلا حته رو بهت می دم.

میدونی گاهی خدا دوست داره ما برای رسیدن به خواسته هامون بجنگیم با هر چیزی که برامون سد میشه و مانع ایجاد میکنه....مثلا اگه یه بار کاری خواستی بکنی تا نزدیکیه پیروزی هم حتی رسیدی ولی یهو همه چیز به هم ریخت نا امید نشو دوباره از اول کارتو شروع کن به همون روحیه اول اینقدر این کارو انجام بده تا کل کائنات در مقابلت سر تسلیم فرو بیارن......آخ که اونوقت به قول بعضی ها یه حالی میده

فقط باید به این نکته خیلی خیلی توجه داشته باشی که اون مسئله ای که الان باهاش رودر رویی جزو کدوم یکی از این دسته هاست. یکم بیشتر دقت کن حداقل همین یک بارو....باور کن پشیمون نمیشی.....

نظرات 2 + ارسال نظر
mahmood سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:12 ب.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام....داستان شیخ شیدا زیر خیمه ی محبان...

یا علی

mahmood سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ب.ظ http://mohebannet.blogsky.com

سلام....داستان شیخ شیدا زیر خیمه ی محبان...

یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد