زیارت

پازلی از وجودم

زیارت

پازلی از وجودم

بخار روی شیشه همیشه برام وسوسه انگیزه... مثل همیشه انگشتم قلمم می شه... این بار دوست دارم یه نقاشی بکشم چهره ی یه آدمو...از لبهاش شروع می کنم...بینی...ابرو...چشم...گوش و مو.

چقدر این چهره برام آشناست...مدتی به چشماش که همینطور به من خیره شده نگاه می کنم...

مثل چشمهای خودش پر حرف و  محجوبه...به یاد دستپاچه گی هاش می افتم وقتی که می دید دارم نگاهش می کنم..نمی ذارم بیشتر از این هیپنوتیزمم کنه...خیلی آروم می بوسمش طوریکه حتی از خجالت آب نشه تا عکسش پاک بشه بعد خیلی سریع با دستم از رو شیشه پاکش می کنم!!!

 

 

دوستان سلام

اگه می بینین دیر به دیر آپ می کنم همش به خاطر این امتحاناته. امیدوارم همه ی عزیزانی که به درد شیرین امتحان مبتلایند با موفقیت اونهارو پشت سر بذارن چون هیچ عذابی سخت تر از پاس کردن دوباره ی یه درس نیست اون هم چهار واحدی.........

 

چه می کنم در این حیرانی...

شب بود اما چه روشن می نمود                                     

 روزبود اما چه تاریک می نمود

خوب بود اما چه بد می نمود

زشت بود اما جه زیبا می نمود

آب بود اما سراب می نمود

شیطان بود اما فرشته می نمود

فرشته بود اما....

همه چیز در لفافه ای از ضد و نقیض ها

همه چیز در معنایی جز آنچه هستند

پس چشم ها کی شسته می شود و واژه ها

ماه ها ...سال ها...قرن ها از پی هم می گذرند

و هنوز در انتظار

تا شاید تمام این دروغها که راستی می نمایند به پایان رسد.....

دارم از تو می نویسم تویی که دلت شکسته

رو حریر پاک قلبت کوهی از غصه نشسته

دارم از تو می نویسم تا نگی دوستی تمومه

توی این دور و زومونه عشق و عاشقی کدومه

اگه تو تنها نشستی راه غصه رو نبستی

من بهت می گم نخور غم عزیزم تو تنها نیستی

اونی که اون بالاها هست جاش توی قلب شکستست

مهمونه قلبته حالا اون به فکر بنده هاش هست

دارم از تو می نویسم تا بهت بگم یه روزی

غصه هات خاطره می شن نصیبت میشه پیروزی